«باغهای کندلوس» ساخته ایرج کریمی، فیلمی با ژانر اجتماعی و مضمونی عاشقانه، به دنبال گفتن حرفی جدید در قالب فیلم است.
به گزارش آیفیلم به نقل از مهر، در بسیاری از اوقات سینماگران برای این که بتوانند وارد یک بحث جدی یا چالشی شوند با طرح یک مضمون عامه پسند و پرمخاطب قصه را به سمتی هدایت می کنند که در نهایت حرف اصلی آنها را بزند. اتفاقی که در مورد فیلم «باغ های کندلوس» هم افتاده است، اما اصرار بیش از اندازه در گفتن حرف های مختلف باعث لطمه خوردن به فیلم می شود.
داستان این فیلم درباره سه دوست به نام های بیژن، علی و سعید است که در یک سفر کوتاه به سمت کندلوس حرکت می کنند. جایی که حدس می زنند قبر دوست قدیمیشان کاوه و همسرش آبان در آنجا قرار دارد. در طول سفر این سه نفر با مسایل و مشکلات زیادی مواجه می شوند و به جای یافتن گورهای مورد نظر به زن و شوهری برمی خورند که زندگی شبیه دوستان درگذشتهشان دارند.
«باغ های کندلوس» با استفاده از تکنیک بازگشت به گذشته (فلاش بک) در مقاطع مختلف فیلم، به بیان زندگی کاوه و آبان می پردازد... زن و شوهری که عاشقانه همدیگر را دوست داشتند و همین امر باعث می شود در طول زندگی شان شرایطی فراهم بیاید که با فاصله کوتاهی از همدیگر از دنیا بروند. چون کاوه از بیماری همسرش باخبر است و تحمل مرگ او را ندارد.
این دو بخش از قصه یعنی صحنه هایی که سه دوست در شرایط امروز در طول سفر با همدیگر صحبت می کنند و سکانس هایی که آنها در مرور خاطراتشان بیننده را با ویژگی های کاوه و آبان آشنا می سازند، به طور موازی کنار هم پیش می رود. این موضوع باعث می شود بیننده با دو داستان کاملا متفاوت برخورد کند که حتی از نظر جنس هم در یک راستا نیستند.
در بخش هایی که زندگی زوج عاشق بیان می شود، همه چیز رنگ و بوی زندگی ساده و مملو از عشق و پاکی را به خود می گیرد. صداقت و صمیمیت فوق العاده ای که میان این زوج وجود دارد، باعث ایجاد نوعی لطافت در اثر می شود و بیننده را جذب می کند. اما سکانس های مربوط به جستجوهای سه دوست، مشوش، پراکنده و برخوردار از کلام است. به عبارت دیگر، این سه دوست به شکلی خسته کننده حرافی می کنند.
ایرج کریمی در «باغ های کندلوس» به دنبال ارائه تصویری از عشق واقعی یا حتی طرح یک سفر برای کشف و شهود کاراکترهای خود نیست. او حرف های ناگفته بسیاری دارد که همه را در دهان بیژن و علی و سعید می گنجاند. این موضوع باعث می شود حرف های بی ربط زیادی گفته شود و همین مسئله اثر را تا حدودی از انسجام لازم برای بیان یک قصه سینمایی دور میکند و در نتیجه فیلم خسته کننده میشود.
به نظر می رسد هر کدام از شخصیت های این داستان به نوعی بازتاب دهنده یکی از احساس ها، افکار و برداشت های ذهنی صاحب اثر هستند. به خصوص بیژن که در مقام دانای کل به نوعی جلودار این افراد است. شخصیت راننده آذری زبان نیز با آنکه رفتاری عجیب و غیرطبیعی دارد، اما حرف های شبه فلسفی و گاه عمیق می زند. او همانند بهلول خود را دیوانه نشان می دهد تا بتواند به راحتی حرف هایش را بیان کند.
مشکل «باغهای کندلوس» نداشتن خط سیر مشخص فکری است. یعنی کارگردان نمی تواند میان انبوه موضوع هایی که در اثر مطرح است، یکی را به طور مشخص انتخاب کند و به سرانجام برساند. به همین خاطر هم پایان بندی فیلم برای بسیاری از مخاطبان گنگ، عجیب و غیرقابل درک می شود. چون فیلم به اندازه ای ذهن را به هم می ریزد که درک دو اتفاق پایانی و ربط دادن آنها برای مخاطب دشوار می شود.
در پایان این قصه، سه دوست تصادف می کنند و فقط سعید زنده می ماند. چون نسبت به دو دوست دیگرش برای رسیدن به خوشبختی واقعی تلاش می کند. کاوه و آبان هم در آن جهان زندگی عاشقانه خود را بدون هیچ درد و رنجی ادامه می دهند. هر چند این زندگی در شکلی دیگری از حیات ادامه پیدا می کند.
سعید در پایان داستان نمی میرد، بلکه زنده می ماند تا شناخت از خود را کامل کند و به سمت شرایط بهتر گام بردارد. به تعبیری او از روزمرگی می گذرد تا به واسطه ضمیر آگاهش به خودسازی برسد. از سوی دیگر، کاوه و آبان که مسایل مادی و محدودیت های دنیایی را مانعی برای تحقق عشق خود می بینند، سرنوشت خود را در دنیایی بهتر پی می گیرند. دنیای که بیشتر مدینه فاضله کارگردان است. چون دوستان این زوج قبر آنها را پیدا نمی کنند.
کارگردان در این اثر از توانایی های بازیگری محمدرضا فروتن، خزر معصومی و مسعود كرامتی به نحو قابل توجهی استفاده کرده است. البته در این میان شیرین زبانی های محمد ناجی و تسلطی که در ایفای نقش یک شخصیت عجیب و غریب از خود نشان می دهد، باعث ایجاد لحظاتی طنزآمیز و شیرین در قصه شده و بدون تردید یکی از نقاط قوت اثر محسوب می شود.
بیشتر بخوانید:
باغهای کندلوس را در آیفیلم ببینید
معرفی فیلمهای آخر هفته آیفیلم
زن ها فرشتهاند را به زودی در آیفیلم ببینید
م ن/ ا ز